دوست داشتن...

شاید لب هایم از یاد تو غافل مانده باشد
اما تو را قسم میدهم به همین امشب
که وقتی اسم تو آمد
اشک در چشمم بی طاقت شده بود
و مشتاق بود که رسوایم کند . ..
من هنوز به دست های تو معتقدم
و به محبتی که بی اختیار
و بی آنکه حتی کلمه ای حرف همراهش باشد
به من سپردی..
من هنوز بر همان عهدم..
و به لطف خدا .. به لطف خدا خیانت نمی کنم
و نیستم از آن دسته که
 من یعبد الله علی حرف ..
من از آینده که هیچ
از گذشته هم بی خبرم
و نمی دانم کجا برای دلم دعا کردی
بی آنکه بدانم..
چراغم باش
در این ظلمات ..
و بالنجم هم یهتدون

نامرد...

سلام فرناز خانم!!!!!

اصلا یه وقت نیای تو وبلاگ یه سری یه نظری...!

لااقل یه چیزی توش بنویس!!!!

اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش !!!!

نامرد!!!!!


 

Beauty And The Beast Cartoon 

 

I Love You 

Hugging 

 Hugs 

 

 

 

 Married 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

rain scraps 

 

rain scraps 

 

rain scraps 

 

 

 

 

 



شِـــکـــلـَــک هــاے عـَــروسـَــــک

شِـــکـــلـَــک و قـــالـــب

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

 

پنجشنبه سی ام تیر 1390 23:13 | عـَــروسـَــــک |
Design ananazi

 

 

 



شِـــکـــلـَــک هــاے عـَــروسـَــــک

شِـــکـــلـَــک و قـــالـــب


شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکبک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسکشکلک های عروسک

شکلک های عروسکشکلک های عروسک

 

   


شنبه ششم فروردین 1390 18:1 | عـَــروسـَــــک |
Design ananazi

 

 

 

نخستین نگاه...

 

سلااااااااااام! 

 

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،

نخستین کلامی که دل های ما را
به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد،
  

پر از مهر بودی!پر از نور بودم!
همه شوق بودی!همه شور بودم!
  

چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم!

چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت"را
به شرم و خموشی،نگفتیم و گفتیم!
   

دو آوای تنهای سرگشته بودیم،رها در گذرگاه هستی
به سوی هم از دورها پر گشودیم!
 

چه شب ها،چه شب ها که همراه حافظ در آن کهکشان های رنگین،
در آن بی کران های سرشار از نرگس و نسترن یاس و نسرین
ز بسیاری شوق و شادی نخفتیم! 


تو با آن صفای خدایی،تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی
از این خاکیان دور بودی.

من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر و رویا، 

 بر آن شاخه های فرارفته تا عالم بی خیالی،
چه مغرور بودم...چه مغرور بودم...! 


من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم!
من و تو به سوی افق های نا آشنا پر کشیدیم.

من و تو ندانسته دانسته،
رفتیم و رفتیم و رفتیم،

چنان شاد،خوش،گرم،پویا،
که گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم! 


دریغا!دریغا!ندیدیم که دستی درین آسمان ها،
چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!

دریغا،در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم،
که آب و گل عشق با غم سرشته ست!
 

فریب و فسون جهان را
تو کر بودی ای دوست
من کور بودم...! 

 

از آن روزها-آه!-عمری گذشته ست
من و تو دگرگونه گشتیم، 

دنیا دگرگونه گشته ست!
 

درین روزگاران بی روشنایی، 

درین تیره شبهای غمگین که دیگر
ندانی کجایم،ندانم کجایی، 


چو با یاد آن روزها می نشینم، 

چو یاد تو را پیش رو می نشانم
دل جاودان عاشقم را به دنبال آن لحظه ها می کشانم

سرشکی به همراه این بیت ها میفشانم:
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت،
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت...