دوست داشتن...

شاید لب هایم از یاد تو غافل مانده باشد
اما تو را قسم میدهم به همین امشب
که وقتی اسم تو آمد
اشک در چشمم بی طاقت شده بود
و مشتاق بود که رسوایم کند . ..
من هنوز به دست های تو معتقدم
و به محبتی که بی اختیار
و بی آنکه حتی کلمه ای حرف همراهش باشد
به من سپردی..
من هنوز بر همان عهدم..
و به لطف خدا .. به لطف خدا خیانت نمی کنم
و نیستم از آن دسته که
 من یعبد الله علی حرف ..
من از آینده که هیچ
از گذشته هم بی خبرم
و نمی دانم کجا برای دلم دعا کردی
بی آنکه بدانم..
چراغم باش
در این ظلمات ..
و بالنجم هم یهتدون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد